ساختار نهج البلاغه
نويسنده: احمد غلامعلي (1)
چكيده:
كليد واژه ها: نهج البلاغه، خطبه، نامه، حكمت، سيد رضي.
درآمد:
الف) طراحي نهج البلاغه
استحسن جماعه من الاصدقاء و الاخوان ما اشتمل عليه الفصل المقدم ذكره معجبين ببدائعه و متعجبين من نواصعه وسالوني عند ذلك ان ابدا بتاليف كتاب يحتوي علي مختار كلام مولانا اميرالمؤمنين ( عليه السلام)في جميع فنونه، و متشعبات غصونه، من خطب و كتب و مواعظ و آداب علما ان ذلك يتضمن عجائب البلاغه و غرائب الفصاحه و جواهر العربيه و ثواقب الكلم الدينيه و الدنيويه ما لا يوجد مجتمعا في كلام و لا مجموع الاطراف في كتاب. اذ كان اميرالمومنين (عليه السلام) مشرع الفصاحه و موردها و منشا البلاغه و مولدها.
تني چند از دوستان و برادران، آنچه را درآن فصل بود نيكو شمردند و از ديدن معني هاي زيبا و اسلوب بديع و دلربا، لذت بردند و به شگفت ماندند و خواستند تا كتابي بپردازم و گزيده سخنان مولا اميرالمؤمنين ( عليه السلام)را در آن فراهم سازم. گفتارهايي از همه فنون و مجموعه اي از همه گون: از آداب و پند يا نامه يا خطبه هاي كوتاه و بلند كه مي دانستند چنين كتابي طراز فصاحت خواهد بود و پيرايه بلاغت عربيت را بها فزايد، و دين و دنيا را به كار آيد؛ كه بلاغتي چنان نه در گفتاري فراهم آمده است و نه يك جا در كتابي هم ؛چه اميرمومنان(عليه السلام) سرچشمه فصاحت است و آبشخور بلاغت (نهج البلاغه:مقدمه سيد رضي).
با توجه به گفتار سيدرضي در مقدمه، طرح اوليه نهج البلاغه را مي توان در محورهاي زير خلاصه كرد. او در پرتو اين محورها به گزينش سخنان آن حضرت پرداخت:
1. تنوع در موضوع
2. گوناگوني در ساختار
ديدم كه سخنان امام بر محور سه مضمون است: خطبه ها و فرامين، نامه ها و پيامها و حكمت واندرز. به توفيق خدا به كار پرداختم و نخست خطبه هاي اعجاب انگيز، پس نامه هاي دل آويز، سپس سخنان كوتاه حكمت آميز را فراهم ساختم. براي هر يك بابي گشودم و در هر باب برگهايي افزودم تا آنچه تاكنون در نظرم نيايد و در آينده به دست آيد، در آن جاي دهم (همان:صفحه لا).
پاي بندي او به اين شيوه، چنان است كه در مقدمه كارخويش توضيح مي دهد كه آن بخش از سخنان امام را كه خارج از ساختار ترسيمي او است ،در بابي مناسب آورده. از اين رو دعاهاي امام را در باب خطبه ها قرار داده و پيمان نامه هاي حضرت را در بخش نامه ها گنجانده است. چنين توضيحي بسيار محققانه است، چرا كه مجال اعتراض را از خواننده مي گيرد و اگر خواننده سخني را به لحاظ موضوعي يا مفهومي مناسب يك باب نداند، بايد دگر باره مقدمه او را بخواند. مؤلفخود در اين باره مي گويد:
و بسا كه در اين گزينش فصل ها باشد كه هماهنگ نيست ،يا نيكو سخناني كه يكرنگ نيست، چه خواست من از گردآوري معني ها ي بلند و نكته هاي ارجمند بوده است ،نه رعايت نظم و پيوند (همان).
از همين جمله فهميده مي شود كه هر چند رضي بسيار استادانه گفتارهاي حضرت را در فصل هاي مختلف منظم كرده است ،اما به گاه تعارض محتوا و ساختار، محتوا را مقدم داشته است. به ديگر سخن اگر چه براي سيد رضي آرايه هاي ادبي كلام امام بسيار ارزشمند است اما چنانچه دو عبارت از امام نقل شده باشد كه يكي مفهومي والاتر و ديگري فصاحتي زيباتر داشته باشد، سيد رضي مفهوم والاتر را برگزيده و در نهج البلاغه گزارش كرده است.
3. فصاحت و بلاغت
اين اديبان هستند كه از شنيدن سخن بليغ به وجد مي آيند وآن را چنان كه بايد مي ستايند و از همين رو است كه سيد رضي در موارد بسياري، تنها به اظهار شگفتي مي پردازد، و هيچ توضيحي را بيان نمي كند براي نمونه سخن سيد رضي كه پس از حكمت 88 نهج البلاغه بيان مي كند «وهذا من محاسن الاستخراج و لطائف الاستنباط» يعني «و اين از نيكوتر لطايف معني را برون آوردن است ،و ظرائف سخن را آشكار كردن» و يا آنجا كه پس از بيان شيواي حضرت علي در حكمت 81 (قيمه كل امري ما يحسنه) مي نويسد:
و اين كلمه اي است كه آن را بها نتوان گذارد و حكمتي همسنگ آن نتوان يافت، و هيچ كلمه اي را همتاي آن نتوان نهاد.
در موارد بسياري، افزون بر اظهار شگفتي به شرح و يا توضيحي واژه هاي ناآشنا مي پردازد كه در ادامه به مواردي از آن خواهيم پرداخت.
از مقدمه شريف رضي و نيز از مطالعه چند باره نهج البلاغه، بر مي آيد كه محور اصلي گردآوري گفتار مولا فصاحت و بلاغت بوده است و نيز مي توان فهميد كه نگرشي اين گونه در پاره اي موارد كاستي هايي را در پي داشته است. شريف رضي كه با نظر به فصاحت و بلاغت سخن به گزينش چنين مجموعه اي دست زده است در پاره اي موارد قسمتي از كلام را مي آورد و قسمتي ديگر را وامي گذارد، در نتيجه محتواي كلام از هم گسسته مي شود و مفهوم صحيح سخن به خواننده منتقل نمي شود(3 )او در ستايش كلام مولا مي گويد:
اميرالمؤمنين ( عليه السلام)سرچشمه و آبشخور فصاحت و منشاء و مولد بلاغت است و راز اين دو ،در كلام او آشكار گرديده و قواعدش را از كلام او اقتباس كرده اند. هر گوينده و سخنوري بدو اقتدا كند، و هر واعظ بليغي در سخن خود از او ياري جويد. علي گوي سبقت از همگان در ربوده و آنان هر چند كوشيده اند به او نرسيده اند. علي پيش افتاده بود وآنان واپس مانده بودند؛زيرادركلام علي(عليه السلام) جلوه اي است از كلام الهي و بويي از سخن رسول الله (نهج البلاغه: مقدمه سيد رضي).
ب) ساختار و اعتبار
ازآنجا كه سيد رضي در قرن چهارم مي زيسته است ،بايسته بود كه نام راويان را تا امام علي (عليه السلام)(عليه السلام) ذكر كند و به يكباره نگويد: «ومن كلامه(عليه السلام)» و يا«من خطبه(عليه السلام)»
هر چند نمي توان كتمان كرد كه ذكر سلسله راويان در احاديث اين كتاب بر استحكام مطالب آن مي افزود، ولي بايد دانست كه سيد رضي در پي تدوين كتابي حديثي و فقهي نبوده است. او كتابي را بر مي نهد كه خود سخن مي گويد و هر كه در آن بدون غرض تامل كند، بر اعتبار آن گواهي مي دهد. كتاب او راهنماي بلاغت است و در آثار ادبي نياوردن نام راويان ،خللي به مقصود وارد نمي كند؛زيراسيد رضي در مقام محدث رجالي ،كتاب نهج البلاغه را تاليف نكرده است، تا نياوردن سند، موجب كاستي كتاب وي شود، و از دگر سو، برخي از صاحبان آثار حديثي، به خاطر شهرت حديث و يا اتفاق نظر عالمان بر حديث خاصي و... احاديث را به صورت مرسل مي آوردند و آوردن نام راويان را ضرورري نمي دانستند. چنين روشي پيش از زمان تاليف نهج البلاغه، هم زمان با آن ،و نيز پس از آن مرسوم بوده است. تحف العقول حراني، نزهه الناظر حلواني و الاحتجاج مرحوم طبرسي، نمونه هايي از اين دست هستند. مرحوم طبرسي با تأکيد بر اين روش، در مقدمه احتجاج مي گويد:
ما اسناد بيشتر اخباري را كه در اين كتاب نقل مي كنيم نمي آوريم؛زيرايا بر آنها اجماع وجود دارد و يا مضمون آنها با عقل موافق است، و يا در سيره و كتابها ميان مخالف و موافق مشهور است (الاحتجاج:ج1ص4)
هرچند سيد رضي دليلي بر اين كار ارائه ننموده است، اما قرائن بسياري وجود دارد كه او نيز مهمترين متن را برگزيده است و نشان مي دهد حديثي را كه آورده ظاهراً در نزد وي معتبر بوده است(همين نوشتار: توضيحات پاياني).
رويكرد عمومي توجه عالمان به كتاب نهج البلاغه، فراواني نسخه هاي آن و نيز شرح هاي متعدد آن همگي دليل استوار ديگري براعتبار نهج البلاغه است.
كوتاه سخن آن كه، ما كه به خاطر ديدن مس و مفرغ بر جاي مانده از تمدن كهن خود ذوق زده مي شويم و با نگاه به يك كوزه عتيقه دنيايي از اسرار را كشف مي كنيم ،آيا شايسته نيست كه كمي به محتواي اين كتاب بينديشيم و آنگاه درباره اعتبار اين كتاب منصفانه داوري كنيم؟ البته برخي پژوهشگران به منبع شناسي نهج البلاغه پرداخته و سخنان امام را دركتابهاي قديمي ،به صورت مسند براي ما گزارش كرده اند (مصادر نهج البلاغه و أسانيدُه).
ج) ساختار دروني نهج البلاغه
1. فصلهاي نهج البلاغه
الف) خطبه ها
خطبه، به معناي سخنراني كردن است، ولي تعاريف ديگري نيز دارد. در توصيف آن گفته اند: كلامي كه در ستايش خدا ،نعت نبي و موعظه خلق باشد و يا مراد كلام خطيب است كه در ستايش خدا و موعظت باشد (لغت نامه دهخدا:ج6ص8662)، و معمولاً به گفتاري كه همراه با «بسم الله الرحمن الرحيم»، سپس خدا و پيامبر و نصيحت باشد و بر فراز منبر ايراد گردد، اطلاق مي شود اگر اين تعاريف را ملاك قرار دهيم، تمامي بخش اول نهج البلاغه خطبه نخواهد بود؛زيرادر مواردي سخنان حضرت در غير منبر ايراد شده و در برخي عناوين دعاهاي حضرت قرار دارد .حتي نمي توان گفت خطبه هاي حضرت از ديگر سخنان او در اين بخش بيشتر است. مگر آن كه بگوييم خطابه هاي مولا اهميت بيشتري دارد و براي همين سيد رضي عنوان خطبه را ترجيح داده است.
به هر روي، در بخش اول 239 و يا241 سخن از حضرت گرد هم آمده است. تفاوت اين شمارش نيز با توجه به تقطيعات آن قابل توجيه است. براي نمونه برخي عالمان خطبه ي 52و 53 را يك خطبه دانسته اند. در اين فصل خطبه اي كوتاه در يك سطر مانند خطبه 9، 59،61 و نيز خطبه بلند مانند خطبه 192 در 17 صفحه وجود دارد. يكي از كوتاهترين خطبه هاي نهج البلاغه چنين است:
لاتقتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه[يعني معاويه و اصحابه] (نهج البلاغه:خطبه61).
پس از من خوارج را نكشيد، چه آن كه حق را طلب كند و راه خطا پيمايد، همانند آن نيست كه باطل را طلبد و بيابد [معاويه و يارانش مقصود است].
ب) نامه ها
بخش كتاب يا نامه هاي حضرت، دومين فصل نهج البلاغه است كه 79 نامه، سفارش، پيمان نامه و دستورالعمل هاي مولا را در خود جاي داده است. تعداد و ترتيب نامه هاي نهج البلاغه در تمامي تصحيح ها يكسان است. كتاب، رساله، وصيه، عهد و ... از واژه هايي است كه در صدرنامه ها آمده است. در ميان نامه ها، نامه 53 – عهد نامه مالك اشتر ـ در 19 صفحه، بلند ترين نامه و نامه هاي كوتاه، مانند نامه 20، نامه دوم، و نيز نامه 77، كه خطاب به ابن عباس است، وجود دارد. در نامه 77 وقتي عبدالله بن عباس را براي گفتگو با خوارج روانه مي سازد، به وي درباره چگونگي گفتگو با خوارج توضيح مي دهد و مي نويسد:
لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و يقولون ،و لكن خاصمهم [حاججهم](4) بالسنه فانهم لن يجدوا عنها محيصاً(نهج البلاغه:نامه77).
با آنان به قرآن مناظره مكن ؛زيرا قرآن تاب معني هاي گوناگون دارد؛ تو چيزي [ازآيه اي] مي گويي و آنان چيزي [از آيه ي ديگر] مي گويند، بلكه با ايشان به سنت مناظره كن كه راه گريز نيابند.
نامه 20 نهج البلاغه نيز بسيار خواندني است. سبب نگارش اين نامه گزارشي است كه از احتمال خيانت زياد بن ابيه فرماندار منطقه فارس حكايت مي كند. امام در نامه اي كوتاه و كوبنده آنچنان نسبت به خيانت در بيت المال موضع گيري مي كند، كه زياد بن ابيه به ناچار تمام ماليات دريافتي را به مدينه گسيل مي دارد. امام در اين نامه نوشت:
واني اقسم بالله قسماً لئن بلغني انك خنت من في المسلمين شيئاً صغيراً او كبيراً لأشدن عليك شده تدعك قليل الوفر ثقيل الظهر ضئيل الامر. والسلام
به خدا سوگند مي خورم، سوگندي راست ،كه اگر به من خبر رسد كه در بيت المال مسلمين به اندك يا بسيار خيانت كرده اي، چنان بر تو سخت مي گيرم كه كم مايه ماني و سنگين بار و حقير و خوار شوي. والسلام
ج) حكمتها
كلمات قصار يا حكمتها حاوي پيامهاي كوتاه و اندرزهاي ماندگار امام علي (عليه السلام) است كه در 480حكمت گرد هم آمده اند. درباره تعداد و ترتيب حكمتها درميان تصحيح هاي موجود اختلاف شديدي است ؛زيرا برخي از مصححان، چندين حكمت را در يك شماره ذکر کرده اند . براي نمونه حکمت 2 تا حکمت 7 نهج البلاغه در برخي نسخه ها ، يک حکمت شمرده شده است كه با منابع ديگر هم سازگار است (نهج البلاغه: ترجمه دكتر سيد محمد مهدي جعفري)(5) البته درباره تعداد حكمتهاي نهج البلاغه، نظريه هاي ديگري را نيز مي توان يافت، از آن جمله ابن ابي الحديد ـ شارح نهج البلاغه ـ بر اين باور بود كه سيد رضي كتاب را با 433 حكمت پايان داد، ولي در همان روزگار زندگاني رضي ،مشتاقان نهج البلاغه برخي كلمات قصار امام را به آن افزودند و نزد سيد رضي خواندند، و وي هم آن سخنان را درست دانست و اجازه داد تا به ديگر كلمات قصار در نهج البلاغه ملحق شود (نهج البلاغه:ص571)
البته برخي از كلمات قصار حدود دو صفحه را در برمي گيرد كه نمي توان آنها را جمله كوتاه دانست .مانند حكمت شماره147 كه پند زيباي امام به كميل بن زياد است. اما حكمتهاي كوتاهي نيز وجود دارد كه كوتاه ترين آنها در اين بخش در دو كلمه خلاصه مي شود. مانند حكمت 418 كه مي فرمايد: «الحلم عشيره: بردباري همچون قبيله است» و يا حكمت 187 كه مي فرمايد: «الرحيل و شيك: كوچ كردن [از دنيا] نزديك است».
د) غريب الحديث
در ميان حكمتهاي نهج البلاغه پس از حكمت 260، نه سخن دشوار امام علي (عليه السلام) قرار دارد كه سيد رضي به شرح آنها مي پردازد. چنين دشواري را غريب نامند ؛زيرا معناي آن دور از ذهن است. غريب نگاري، سبكي است كه از قديم مورد توجه واژه نگاران بوده است و غريب نگاران، واژگان دشوار احاديث را توضيح مي دادند. النهايه في غريب الحديث و الاثر، نگاشته ابن اثير (م606) كه از قديم ترين نوشته ها در اين موضوع است، همچنان مرجع حديث پژوهان مي باشد. در ميان شيعيان طُرَيحي (م1085ه) به نوشتن كتابي با همان سبك پرداخت و نام «مجمع البحرين» برآن نهاد. سيد رضي در سرت اسر كتاب خود و در موارد گوناگون به شرح واژه هاي ناآشنا پرداخته است .اما در اين فصل تنها نه سخن را شرح كرد و افسوس آنكه اين فصل بسيار كوتاه و كمتر مورد توجه قرار گرفته است. در دومين حديث اين فصل مي خوانيم:
«هذا الخطيب الشَحشَح؛ اين خطيب، شَحشَح است».كتابهاي لغت، شَحشَح را امساك كننده بخيل (لسان العرب:ج3ص402) ترجمه كرده اند، در نتيجه، ترجمه عبارت چنين مي شود: «اين خطيب،خسيس و بخيل است» ولي سيد رضي در شرح اين واژه مي نويسد:
مراد از «شَحشَح» كسي است كه در اداي خطبه و ادامه دادن آن مهارت دارد هر كه سخن و رفتار چالاك باشد او ارشَحشَح گويند در غير اين موضوع به معني بخيل و ممسك است.
همچنان كه مشاهده شد شَحشَح وقتي براي خطيب به كار مي رود معنايي متفاوت ازآنچه به ذهن مي آيد پيدا مي كند.
2. چگونگي گزارش نهج البلاغه
الف)عناوين رسا
شريف رضي درآغاز خطبه ها و نامه ها با عناوين كوتاهي مخاطب، موضوع سخن، زمان و... را در موارد متعددي بيان مي كند. عبارتهاي توضيحي از قبيل: «لما بويع بالمدينه» چون در مدينه با او بيعت كردند (خطبه16)، و يا «في الخوارج لما سمع قولهم لا حكم الا لله»، چون سخن خوارج را شنيد كه مي گفتند «لا حكم الا لله»(خطبه40)، و يا «الي الحارث الهمداني» (نامه69) كه درآغاز برخي نامه ها و يا خطبه ها آمده است، به اين موضوع اشاره دارد. شايان گفتن است كه رعايت اين نكته در بيشتر نامه ها به چشم مي خورد.
ب) استفاده از تقطيعات
تقطيع و يا جداسازي روشي است كه مؤلف براي گزينش سخنان مولا برگزيده است. وي در اين روش امانت را رعايت نموده است و به خواننده مي گويد كه آنچه در نزد توست بخشي از سخنان و يا نامه هاي حضرت است استفاده از جملاتي مانند: «و من كلام له»، «ومن خطبه له»، «ومن كتاب له» در آغاز خطبه يعني اينكه از ميان سخنان امام اين قسمت را آورده ام. افزون بر آن در موارد متعددي در ميان خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار مي نويسد: «ومن هذه الخطبه» (خطبه16) «و منها» (خطبه 23و83، 26، 85 و... نامه24)(6)(كه اشاره به خطبه دارد) «و منه»(خطبه هاي102، 137 و... نامه هاي27، 62 و...) (كه اشاره به كلام دارد و ضمير را مذكر مي آورد) و «ثم قال» (حكمت96) اين موارد نشان مي دهد كه سيد رضي ،تنها بخشي از كلام مولا را در كتاب خويش آورده است.
در برخي خطبه ها و نامه ها چندين تقطيع وجود دارد، مانند خطبه 91 كه در پنج قسمت است ،و يا در خطبه 145 پس ازآنكه 8 سطر از خطبه را مي آورد و ويژگي هاي دنيا را شمارش مي كند با عبارت «منها» تنها دو سطر زير را در پايان افزوده است كه:
وما احدثت بدعه الا ترك بها سنه. فاتقوا البدع و الزموا المهيع. ان عوازم الامور افضلها وان محدثاتها شرارها (خطبه145).
هيچ بدعتي را پديد نياوردند، جز كه با آن سنتي را رها كردند. از بدعتها دور مانيد و راه روشن و وسيع را بپيماييد. بي ترديد برترين كارها سنتهاي كهن و استوار است، و بدترين كارها سنتهاي نوين و بي پيشينه است.
اينگونه مراقبتها در نقل سخن مولا دقت و امانتداري شريف رضي در گزارش صحيح حديث را مي نماياند. البته ناگفته نماند كه در پاره اي موارد تقطيعات وي ،ساختار سخن را درهم ريخته است. براي نمونه، درخطبه 122 كه امام در رويارويي خوارج از آنان مي خواهد كه دو گروه شوند، و آنان كه در صفين همراه امام بودند ازآنان كه حضور نداشتند جدا شوند، تا براي هر كدام به فراخور ايشان سخن گويد. شريف رضي اين مباحث را به تفصيل مي آورد و پس از اين گزارش مي گويد:«ثم كلمهم(عليه السلام) بكلام طويل منه»، اما نمي گويد كه امام براي هر گروه چه سخني فرمود.
ج) توضيح
توضيحات شريف رضي را در ابتدا، اثناء و انتهاي خطبه ها و... مي توان يافت. زيبا آنكه، چنين توضيحاتي بسيار بجا و متنوع است كه مي توان به موارد زيرتقسيم نمود:
1. صدر نويسي
درمواردي سيد رضي درآغاز خطبه ها و نامه و كلمات قصار توضيحي ارائه مي كند، كه بسيار ارزشمند است. همانند توضيحاتي كه درآغاز 25 خطبه به سبب صدور آن مي پردازد و اگر چنين نمي كرد، امروز معناي كلام حضرت را نمي فهميديم. امام علي (عليه السلام) در خطبه 73 نهج البلاغه مي فرمايد:
اولم يبايعني بعد قتل عثمان ،لا حاجه لي في بيعته انها كف يهوديه. لو بايعني بكفه لغدر بسبته، اما ان له امره كلعلقه الكلب انفه، و هو ابو الاكبش الاربعه و ستلقي الامه منه و من ولده يوما احمر.
مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازي نيست ـ كه بيعت شكن است و غدار ـ با دستي چون دست جهود، مكار اگر آشكار با دست خود بيعت كند، روگرداند و در نهان ـ با ريشخند ـ آن را بشكند. همانا وي بر مردم حكومت كند، اما كوتاه چندان كه سگ بيني خود را ليسد. او پدر چهار فرمانروا است و زودا كه امت ،از او و فرزندان او روزي سرخ ـ خونين ـ را بيند(نهج البلاغه:خطبه73)
اين تمام آن چيزي بود كه در خطبه 73 نهج البلاغه است، اما به راستي اين جملات درباره چه كسي و دركدام واقعه است؟ پاسخ به اين سؤال در تبيين سبب صدور خطبه نهفته است. حال سبب صدور اين روايت را كه رضي درآغاز خطبه آورده است مي خوانيم:
قالوا اخذ مروان بن الحكم اسيرا يوم الجمل فاستشفع الحسن و الحسين الي اميرالمومنين (عليه السلام)، فكلماه فيه فخلي سبيله. فقالا له يبايعك يا اميرالمؤمنين ( عليه السلام)فقال(عليه السلام).
گويند مروان را در جنگ جمل اسير گرفتند: وي در پيشگاه علي(عليه السلام) امام حسن وامام حسين(عليه السلام) را ميانجي خود ساخت و آنان درباره او با امام سخن گفتند، و علي او را رها كرد. حسنين(عليه السلام)گفتند: اميرمومنان! مروان با تو بيعت كند؟ فرمود...
درمواردي، چنانچه سبب صدور را نيز بيان نمي كرد معناي خطبه كاملاً شفاف بود، مانند خطبه179. امام در مواردي سبب صدور را نمي آورد و همچنان ابهام جمله باقي مي ماند، البته ممكن است سبب صدور اين جملات به سيد رضي نرسيده باشد. براي نمونه امام در حكمت 189 مي فرمايد:
كان لي فيما مضي اخ في الله وكان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه.
درگذشته مرا برادري خدايي بود كه خردي دنيا در ديده اش وي را در چشم من بزرگ مي داشت...
حضرت، سپس به توصيف وي مي پردازد، به گونه اي كه انسان مشتاق مي شود آن شخص را بشناسد. درباره او گمانه هاي متعددي را بيان كرده اند، اما نمي توان نظر قطعي را مطرح كرد.
در صدر خطبه ها، نامه ها و حكمتها موارد ديگري نيز وجود دارد مانند:
آوردن سند، مانند خطبه 234: روي اليماني عن احمد بن قتيبه عن عبدالله بن يزيد عن مالك بن دحيه.
آوردن نام راوي مانند خطبه 182: روي عن نوف البكالي.
بيان سؤال، مانند حكمت 235: قيل له صف لنا العاقل؛ او را گفتند خردمند را براي ما توصيف كن و يا در حكمت 266: وساله رجل ان يعرفه الايمان: و مردي از او خواست تا ايمان را برايش بشناساند.
معرفي مخاطب، مانند حكمت315: وقال لكاتبه عبيدالله بن رافع؛ و به نويسنده خود عبيدالله بن رافع.
بيان مصدر، مانند نامه54: ذكره ابوجعفر السكافي في كتاب المقامات في مناقب اميرالمومنين (عليه السلام)؛ ابوجعفراسكافي آن را در كتاب مقامات، در مناقب اميرالمؤمنين ( عليه السلام)آورده است.
بيان زمان ايراد سخنراني و يا نگارش نامه مانند خطبه168: بعد ما بويع بالخلافه؛ پس از آن كه با او به خلافت بيعت كردند و يا مانند نامه75: في اول ما بويع له؛ در آغاز بيعت با مردم است.
2. توضيحات مياني
در اثناي خطبه ها و نامه ها و... نيز توضيحاتي وجود دارد. اين توضيحات بيشتر به بيان مقصود و يا كلام راوي محدود مي شود، مانند خطبه 207 كه پس از جمله «فانني انفس بهذين علي الموت؛ بي ترديد من نسبت به از دست دادن اين دو بخل مي ورزم» در عبارتي توضيحي مي نويسد: يعني الحسن و الحسين (عليه السلام) و بدين سان، مراد از «اين دو» كه مبهم بود، تبيين مي شود.
3. توضيحات پاياني
در پايان هر گروه از سخنان، نامه ها، كلمات قصار،توضيحات مفيدي وجود دارد. در پاره اي از آنها رضي به شرح حديث مي پردازد، مانند خطبه 3، حكمت 232، 307 و... براي نمونه در توضيح حكمت 232 «من يعط باليد القصيره يعط باليد الطويله» مي نويسد:
معني آن، اين است كه آنچه آدمي از مال خود در راه نيكي و نيكوكاري بخشد، هرچند اندك بود. خدا پاداش آن را بزرگ و بسيار دهد و دو دست در اينجا دو نعمت است و امام ميان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق مي گذارد؛ نعمت بنده را دست كوتاه و نعمت خدا را دست بلند نام نهاد، چه نعمتهاي خدا، همواره از نعمتهاي آفريدگان فراوانتر است و افزون چرا كه نعمتهاي خدا ،اصل نعمت هاست ،و هر نعمتي را بازگشت به نعمت خداست و برون آمدن آن از آنجاست (نهج البلاغه: حكمت 232)
در مواردي غريب الحديث را گزارش مي كند، مانند خطبه 70،103،124،نامه 44، حكمت 443، 464و... براي نمونه در پايان خطبه 103 مي نويسد:
اقول: الدعق: الدق ،اي تدق الخيول بحوافرها ارضهم، و نواحر ارضهم متقابلاتها. يقال: منازل بني فلان تتناحر، اي تتقابل.
مي گويم: دعق، به معناي كوفتن است ،يعني اسبان به سم ها زمينهاي آنان را كوبند؛ و نواحر، به معناي متقابل است، چنان كه گويند: منزلهاي بني فلان، متناحر، يعني متقابل است.
و در پايان برخي از خطبه ها تنها به اظهار شگفتي بسنده مي كند، مانند خطبه 59 كه مي نويسد: يعني بانطفه ماءالنهر و هو افصح كنايه عن الماء و ان كان كثيرا جما.
مراد از نطفه، آب نهراست، و آن ،فصيح ترين كنايت از آب است. هرچند آب بسيار باشد.
در پاره اي موارد نيز ماجراهاي پس از سخنان امام را بازگو مي نمايد، مانند خطبه 182 كه آخرين سخنراني امام است و امام از دوستان شهيدش ياد مي كند. سيد رضي در پايان خطبه گزارشي از نوف بكالي مي نويسد، كه شرايط پديد آمده پس از اين سخنراني را نشان مي دهد:
براي حسين ده هزار سپاه و براي قيس بن سعد ده هزار سپاه و براي ابوايوب ده هزار سپاه قرار داد و براي ديگران هم كم و بيش و آماده بازگشت به صفين بود؛ و جمعه نيامده بود كه ابن ملجم ملعون او را ضربت زد. لشكريان بازگشتند و ما چون گوسفنداني بوديم شبان خود را از دست داده ،گرگها از هر سو براي آنان دهان گشاده.
توضيحات پاياني تنها به موارد پيش گفته محدود نمي شود و ما براي اختصار تنها به يك نكته با اهميت اشاره مي كنيم. سيد رضي در مواردي با بيان اختلاف روايت احاطه خود بر احاديث و كتابهاي حديثي را نشان مي دهد و اين بيانگر آن است كه كتابهاي بسياري در اختيار وي بوده است. در حكمت 434 امام مي فرمايد: «اخبرتقله»؛ بيازماي تا دشمن آن گردي.
حكمت نقل شده همين مقدار است ،امام رضي چنين مي نويسد:
و بعضي اين جمله را از رسول خدا روايت كرده اند و روايت ثعلب از ابن اعرابي تأييد مي كند كه اين بيان از سخنان اميرمومنان است. در آن روايت به نقل از مامون آمده است: اگر علي نگفته بود «اخبر تقله» مي گفتم: «اقله تخبر».
در مواردي ،سيد رضي برخي جملات حضرت را تكرار مي كند و احتمال دارد تكرار قسمتي از خطبه در كلمات قصار و يا حتي نامه ها باشد. گاهي علت آن را نيز بيان مي نمايد (خطبه 217؛ نامه23و...).
در پايان يادآوري اين نكته ضروري است كه دقتهاي سيد رضي در نقل كلام امام و پايبندي وي به جداسازي كلام مولا از توضيحات تبييني خويش با كلماتي مانند «اقول»، خود بهترين گواه در برابر كساني است كه نهج البلاغه را ساخته سيد رضي مي دانند. او حتي براي بيان مراد امام از واژگاني مانند «يعني» بهره مي گيرد ،تا از هرگونه شائبه دست اندازي به سخنان معصوم بركنار باشد.
اميدواريم بيش از آنكه به بررسي ساختار نهج البلاغه بپردازيم مفاهيم ارزشمند اين كتاب كه با وسواسي ستودني به دست ما رسيده است در نهاد ما جاي گيرد.
پی نوشت ها :
1 ـ عضو هيئت علمي دانشكده علوم حديث
2 ـ از همه انواع سخن او اعم از خطبه ها و نامه ها و مواعظ و آداب
3ـ در مباحث پيش رو به اين موضوع خواهيم پرداخت.
4ـ براساس نسخه فيض الاسلام
5ـ ايشان نهج البلاغه ،نسخه ابن شدقم را ملاك قرار داده اند. دراين نسخه حكمت 2 تا7 به عنوان حكمت 2 آمده است .نويسنده اين مقاله ترجمه دكتر جعفري را در نوشتاري معرفي كرده است كه به زودي منتشر خواهد شد.
6ـ به اعتبار «وصيه» از«منها» استفاده شده است.
1. الاحتجاج علي اهل اللحاج، احمد بن علي الطبرسي (م620ق)، تحقيق: ابراهيم البهادري و محمد هادي به، تهران:دارالاسوه،1413ق.
2. الرعايه في علم الدرايه، زين الدين علي بن احمد العاملي (الشهيد الثاني) (م965ق) تحقيق: عبدالحسين بقال، قم: منشورات مكتبه آيه الله المرعشي النجفي، 1413ق.
3. لسان العرب، محمد بن مكرم المصري الانصاري (ابن منظور)(م711ق)، بيروت دارصادر،1410ق.
4. لغت نامه، علي اكبر دهخدا و ديگران، تهران: دانشگاه تهران، 1372.
5. مصادر نهج البلاغه و أسانيده، عبدالزهراء الحسيني الخطيب، بيروت: دارالضواء.
6. نهج البلاغه، مجموعه خطبه ها، نامه ها وكلمات قصار امام علي (عليه السلام)، شريف رضي(م406ق) ترجمه: عبدالمحمد آيتي، تهران: بنياد نهج البلاغه،1376.
7. نهج البلاغه، محمد بن الحسين الموسوي (الشريف الرضي)(م406ق)، ترجمه: سيد جعفر شهيدي، تهران: علمي و فرهنگي، 1378.
8. نهج البلاغه، محمد بن الحسين الموسوي(م406ق) تصحيح: صبحي الصالح، قم: دارالاسوه،1373.
9. نهج البلاغه گزيده سخنان و نامه ها و حكمتهاي اميرالمؤمنين ( عليه السلام)امام علي (عليه السلام)، شريف رضي (م406ق) ترجمه: سيد محمد مهدي جعفري، تهران: ذكر،1384.
10. نهج السعاده في مستدرك نهج البلاغه، محمد باقر المحمودي، بيروت:موسسه الاعلمي.
منبع:دوفصلنامه حديث انديشه شماره 6